ملينا ملينا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

من و نی نیییییم

واکسن سرخجه

سلام عزیز دل مامان خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز صبح من و بابا رفتیم که من واکسن بزنم به خانم دکتر آزمایشمو نشون دادم گفت لازم نیست واکسن بزنی داشتم از خوشحالی بال در میاوردم به بابات گفتم گفت برو بزن اینارو ولشون کن منم گفتم برای اینکه خیالم راحت بشه بزار زنگ بزنم به دکتر خودم  بعد بهش زنگیدم و آزو براش خوندمممممممممممممممم خانم دکتر گفتش که لازم نیست واکسن بزنیییییییییییییییییی خیلی خوشحال شدم انگار دنیارو بهم داده بودممممممممممم عزیزم احساس کردم یه قدم بهت نزدیکتر شدممممممممممممممممممممم امروز روز خیلی خوبی بود برامممممم امیدوارم یه روزم از اومدن تو عزیز مامان خوشحال بشممممممممممم و مطمئنم که اون روز وصف نشدنیهههههههههههههههههههههههه م...
19 بهمن 1390

آزمايش

سلام عزيز دل مامان خوبي عسيسم ؟ مامانت دوباره يه مشكل ديگه پيدا كرده دلم از دست اين دكتراي بي وجدان خونه الان كه دارم برات مينويسم نميدونم هستي يا نيستي ولي در هر صورت دلم ميخواد صحيح و سالم باشي ماماني دونشنبه شب 26/10/90 با بابا رفتيم دكتر تمام آزمايشامو بردم نشون بدم در كمال ناباوري بهم گفت كه مشكوك به سرخجه هستي بايد واكسن بزني چون براي ني ني خطرناكه داشتم ديونه ميشدم  از اينكه چرا دكتر قبلي 3 ماه پيش كه رفته بودم پيشش بهم نگفته بود چرا با زندگي مردم بازي مي كنن اگه تو اومده باشي تو دلم و اگه خداي ناكرده زبونم لال اتفاقي برات بيوفته كي ميخواد جوابگوي تو ناناز مامان باشه من كه هر روز و هر ساعت دارم براي سلامتيت دعا ميكنم نمي...
15 بهمن 1390

امروز رفتم دکتر برای آزمایش

  امروز دوشنبه ۲۱/۶/۹۰ تصمیم گرفتم برم دکتر و رسما برای بارداریم اقدام کنم   نی نی  من با زور باباتو راضی کردم تا اقدام کنیمااااااااااا ساعت ۵:۳۰ از خونه رفتیم به سمت دکتر تا ساعت ۷:۳۰ نوبتمون شد خانم دکتر یک سری آزمایشات برام نوشت بعد گفت جوابشونو بیار تا بقیه کارارو انجام بدیم برام قرص فولیک اسید۱   هم نوشت عسیسم و من از فرداش شروع کردم به خوردن     + نوشته شده در  ساعت 11:18  توسط سارا |  نظر بدهید     مامانی حونم امروز ...
15 بهمن 1390

عزیزم برای اینکه پسر بشی چند روزه میخوام رژیم بگیرم

لبنبات نباید بخورم گوشت نباید بخورم ... بابات که خیلی شاکیه میگه اصلا پسر نمیخوام ولی بعدش دوباره میگه چی باید بخورم چی نباید بخورم خلاصه هر روز میگیم از فردا رژیم و  شروع میکنمیم  ببینیم حالا آخر چی میشه پسمل میشی یا دخمل ولیییییییییییییییییی اینو بدووووووووون که هر چی بشییییییییییییی ما دووووووووووووووووووست داررررررررررررررررررررریم عزیزم ...
15 بهمن 1390

مکه

عزیزم من و بابات تصمیم داریم بریم واسه مکه ثبت نام کنیم ولی دو دل هستیم به خاطر تو آخه نمیدونیم کی به دنیا میای ولی اگه خدا بخواد میخوایم برای تو هم ثبت نام کنیم ولی به اسم عمت عزیزم خدا کنه که بشه با هم بریم مکککککککککککککککککه    ...
15 بهمن 1390

نذري

سلام عسيسم خوبي شنبه24/10/90 اربعين مامان بزرگت شله زرد داشت منو باباتم صبح زود بيدار شديم رفتيم اونجااااااااا تا به نيت تو عزيز دلم هم بزنم تا شايد خدا به عشق امام حسين به من اين لياقتو بده كه مامان بشم و تو بياي تو دلمممممممممم عسيسمممممممممممم همه كاراشون بابا جونت كرد خيلي هم خوشمزه شده بود جات خالي بود ايشاله سال ديگه خودت باشيييييييييييييييييي و بخورييييييييييييييييييييييييش  آميييييييييييييييييييييييييييييييين به اميد اون روز كه تو بيايييييييييييييييييييييييييييييييييي آخرشم كه در ديگو برداشتيمممممممممممممممممم اسم (علي ) افتاده بود همون جا به بابات گفتممممممممم اين يه نشونس براي اينكه ما اسم پسرمونو بزاريم عليييييييييييي...
15 بهمن 1390

خسته شدمممممممممممم

سلام عزيز دل مامان خوبي؟ چرا نمياي پيشم الان 2 ماهه كه منتظرتم ولي تو اين ماهم نخواستي بياي پيشم حتما دوسم نداري وگرنه چه دليلي داره كه نيمياي مامانت خسته شدههههههههههههه من صبرم كمههههههههههههههههه دلم ميخواد بياي زود تو بغلم ولي تو نميخواي نه تو ميخوا ي نه خدا مگه من چي كار كردممممممممممممممممممممممم ديگه نميتونم صبر كنم تا حالا كه بابات ميگفت ني ني نميخوام حالا هم كه اونو راضي كردم تو نميخوا يبياي پيشم باشه تقصير منه كه منتظرت موندم و گفتم مياي و رفتم برات صندلي و ني ني لاي لاي خريدم و هر وقت مي بينمشون دردم زياد تر ميشه src=" http://www.up.persianv.com/images/pgzllf8hssv6tsg9cz.jpg " border="0" alt=" آپلود سنتر " /> ديد...
15 بهمن 1390

مسافرت

كوچولوي ناز مامان خوبييييييييييييييييييييييييي عسيسم از دست مامان ناراحتي فدات شم ؟؟؟؟؟؟؟؟ حق داري عسيسم آخه من خيلي باهات بد حرف زدم ولي منو ببخش دست خودم نبود طاقت دوريتو ندارم عسيسم بوسسسسسسسسسسس راستي اومدم بگم كه تو كه نيومدي من مجبور شدم دروغ به آقا مديره بگم كه ني نيم سقط شده و يه هفته  از 10/10/90 تا 16/10/90 مرخصي استعلاجي گرفتم و باباتم از خواهر دوستش برام استعلاجي گرفت كه ديگه هيچكس بهمون شك نكنه و ماهم توي اين يك هفته رفتيم مسافرتتتتتتتتتتتت هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا رفتيم -اصفهان -شهرضا -شيراز- بندرعباس- قشم وبرگشتم رفتيم كاشان-قم- جمكران جات خيلي خال يبود عسيسممم همش به يادت بودم برات لباس و پتو و هلي ك...
15 بهمن 1390

برففففففففففففففف

سلام عزيز دل مامان خوبيييييييييييييييييييي جيگرممممممممممم امروز  1/11/90 ساعت 5:15 صبح از خواب پريدم از بس كه فكر و خيال كرده بودممممممم همش به اين فكر ميكردم كه اومدي تو دلم يا نهههه با اينكه دكتر گفته بود خطرناكه اگه بچه دار شي ولي با اين حال نميتونم از خدا بخوام كه توي اين ماه نياي تو دلم آخه من عاشقتم عسيسم الان كه از پري خبري نيست دارم كلي عشق ميكنم و به خدا ميگم چي مي شه كه ني ني بياددددددددددددد و مطمئنم كه خودش حواسش بهت هست عسيسم ،خلاصه امروز صبح 2 تا چيز از خدا خواستم يكي كه تورو بهم بده دوم اينكه امروز برف بياد تا بهت نشون بدمش آخه من عاشق برفم عسيسم واييييييييييييييي نميدوني وقتي با بابا رفتيم پايين دم در درو باز كرد...
15 بهمن 1390